گفت: تا حالا عاشق شدی؟! گفتم: نه!
باز هم گفت و گفتمیکی از صفتام که اغلب موارد باعث ضرر کردنم میشه اینه که آدم عجولی هستم. اگر صفت صبرو تو خودم تقویت میکردم الان چند پله جلوتر بودم. به آنی فکر میکنم و قبل از پخته شدن فکرم، عمل میکنم.
باز هم گفت و گفتمباید فکر کنم. باید برنامه بریزم. باید خیلی کارا انجام بدم تا به آرامش کاملم نزدیک بشم. فقط میدونم که میشه. کاری نیست که آدم با همه وجود بخواد و نشه. مخصوصا اگه توکل چاشنیش باشه....
پنجم سیگار- صفر ورزشبیشتر از گاهی نسبت به اطرافیانم لبریز از احساس میشوم. به طوری که دوست دارم فوران کنم. بیشتر از گاهی هم افسار به احساساتم میزنم تا هیچوقت زیادی یا عادت نشوم! نباید فراموش کنم ظرفیت محدود آدمها را که بیشتر از گاهی حتی از خوبیها هم زده میشوند!
حرف میزنم و فکر میکنم!به خودم، به دلم غبارروبی بدهکارم. باید گذشت از گذشتههای تلخ. باید قاب گرفت گذشتههای شیرینو. خیلی وقته که وقت این رسیده از خوبیهای گذشته هم یاد کنم و حقشونو به جا بیارم!
باز هم از یاد نبرمامروز کارای روزمره رو جوری برنامه ریزی کردم که وقت کافی برای دو پروژه رو دارم. البته شوالیه(همسرم) هم خیلی کمکم کرد. امروز دربست در اختیار خودمم.
اگر خدا را باور داشته باشیشاید احمقانه یا هوشمندانه به نظر بیاد(که مهم نیست چطور به نظر میاد مهم هدفه) یک کرنومتر انداختم گردنم و زمانهایی رو که میشه برای اون اهداف گذاشتو (منهای کارای روزمره)اندازه میگیرم. باید زمان بیشتر از اینا تو دستم باشه...
زندگی، واقعیت یا خیالبا خودم عهد بستم که بار دو مسئولیتو به بهترین شکل زمین بذارم. اما باید حواسم باشه که زیر فشار انجام مسئولیت اول از همه به خودم آسیبی وارد نشه. باید سی یا صدی در پیش بگیرم که نه سیخ بسوزه نه کباب. فقط میدونم شونه خالی کردن هنر نیست....
پیرو پیرو پست قبلی!درگیر دو مسئولیت بزرگ شدم. زمانی که این دو مسئولیت به من مُحَوَل شد فکر میکردم تنها نیستم و قراره همراه و کمکی داشته باشم ولی چیزی از شروع راه نگذشته بود که منو با این مسئولیتها تنها گذاشت. سعی کردم قوی باشم و جا نزنم اما میانه راه کم اوردم. توان ادامه راه نداشتم و از طرفی جا زدن از زیر بار مسئولیت برای من دور از ذهن و وجدان بود. گیر کرده بودم بین نداشتن توان ادامه راه و نداشتن روی شونه خالی کردن آن هم در میانه راه. نه راه پس و نه راه پیش داشتم.....(ادامشو ننوشتم چون خودمم هنوز نمیدونم قراره چی بشه)
پیرو پیرو پست قبلی!به دنبال یک راهم، یک تغییر، یک گریز....بی اندازه درگیر روزمرگی شدم! گیر کردم. انگار هر چی بیشتر تقلا میکنم کمتر موفق به گریز میشم....
پست های قبلی چک بشهتعداد صفحات : 0