درگیر دو مسئولیت بزرگ شدم. زمانی که این دو مسئولیت به من مُحَوَل شد فکر میکردم تنها نیستم و قراره همراه و کمکی داشته باشم ولی چیزی از شروع راه نگذشته بود که منو با این مسئولیتها تنها گذاشت. سعی کردم قوی باشم و جا نزنم اما میانه راه کم اوردم. توان ادامه راه نداشتم و از طرفی جا زدن از زیر بار مسئولیت برای من دور از ذهن و وجدان بود. گیر کرده بودم بین نداشتن توان ادامه راه و نداشتن روی شونه خالی کردن آن هم در میانه راه. نه راه پس و نه راه پیش داشتم.....(ادامشو ننوشتم چون خودمم هنوز نمیدونم قراره چی بشه)
پیرو پیرو پست قبلی! بازدید : 408
دوشنبه 18 آبان 1399 زمان : 5:37